۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۴
پاشنه بلند!
...
ساعت ها در بازار قدم می زد...
آخرش هم دست خالی به منزل می آمد!
.
.
.
اما در هر صورت پیدا می کرد،
کفشی که صدای پاشنه اش را نامحرم نشنود...
...
...
ساعت ها در بازار قدم می زد...
آخرش هم دست خالی به منزل می آمد!
.
.
.
اما در هر صورت پیدا می کرد،
کفشی که صدای پاشنه اش را نامحرم نشنود...
...
...
چادرش نه بال داشت و نه شال...
نه لبنانی بود نه مصری...
نه دانشجویی بود نه کارمندی...
.
.
.
چادرش همان چادر ساده ی ایرانی بود!
همان چادر مادر بزرگ هایمان...!
...