چارقد

من از آن روز که در بند توام آزادم

چارقد

من از آن روز که در بند توام آزادم

درباره بلاگ

می نویسم...
از اصلی که می ترسم
در سال های نه چندان دور
در یکی از موزه های شهرم
شاهدش باشم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۳۰

چشمانی بی حیا

...

چهره آرایش مکن ای خواهرم

چشم برخی بی حیا دنبال توست

...


sajjad shakib
۰۵ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۰۱

ارزش های تو

این منم !!!

نه پاهایم ده سانت از زمین بالاترند

نه موهایم ده سانت از سرم بالاتر

من اینجا روی زمین زندگی میکنم،

در جــایی که من زنـــــدگی میکنم،

فقط ارزشـهایم مــرا بــالا میکشاند...

نه کلیپس مو و نه پاشنه کفشایم!!!



sajjad shakib
۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۴۱

"نه"

چادرت،

.

.

.

"نه" محکمی است،

 به تمام نگاهانی که صرف لذت از زنان است!

sajjad shakib
۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۷

هر شب با هر...


...

آشـفته ام از وضع حجـابت خـــواهر!

خواهرم نه،که همان دختر هر شب با هر!

...

sajjad shakib
۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۴

دختر مومنه!


...

پدرم گفت گل از رنگ ولعابش پیداست

دختر مومنه از طرز حجابش پیداست

...

sajjad shakib
۰۴ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۵۲

روز روشن!

...

خواهرم،

ماه در پرده ی شب دلرباست

روز روشن،ماه بی لطف صفاست

...

sajjad shakib
۰۲ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۳

سر،بر،دار...

...

عده ای می گویند چادرت را بردار

من همی می گویم مگر این سر،بر،دار



sajjad shakib
۰۲ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۲

عده ای!

...

عده ای می گویند چادرت زیبا نیست

من همی می گویم،چشمتان بینا نیست



sajjad shakib

به برکت چادر امامزاده


خانووووم.... شــماره بدم؟!

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟!

خوشــــگله چن لحظه از وقت تو به مــــا میدی؟!

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید !بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود... 

این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مدرک شود و ...به محـــل زندگیش برگردد.

sajjad shakib
۲۵ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۵۸

افکار عهد عتیق

تحمل سختی حجاب برای راحتی زندگی تو!


داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟

بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.

پرسیدم: با من بودی؟

گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟

sajjad shakib